|
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : گمنام
یک نگاه تو کند من را روانی
چقدر غروب ها دلگیره انگار خورشید هم دلش خونه یارو اوهم افتاده از او دور غروب برای همینه که گریه میکنه یار من برگرد درسته تو را ندیده ام خیلی وقت است دل من هم خونه
بیا لیلای من آقا بیا که تورا من نگاه کنم یک لبخند بزنی و من جان فدا کنم آقا بیا به خدا چشم در راهم هر لحظه من بدوت تو هی گناه کنم آقا بیا به جان مادر پهلوشکسته ات تا کی میشود که هی به دیوار نگاه کنم آقا بیا به غربت جدت امیر حق هر روز به یاد غمش روضه به پا کنم آقا بیا تو را قسم به رأس جد تو تا گریه های خود با دیدنش تمام کنم آقا بیا این جمعه نشد جمعه ی بعد لطفا بیا که جانم را من فدا کنم حس میکنم که لحظه به لحظه دور میشوم آقای من میشود که من تو را نگاه کنم هر شب به یاد غربت تو در آتشم آقا بیا که خاکم را من به باد کنم همچو پروانه دور شمع میگردم بگذار در هوایت خودم را فنا کنم دیوانه ام مجنو توام لیلای من لیلا فسانه است من تو را تنها صدا کنم نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |